خونواده

ساخت وبلاگ

باید مینوشتم 

چشمامم نصفه نیمه بازه ولی اگه ننویسم ممکنه یادم بره 

خاب 

توو یه محله قدیمی بودیم 

همه ساختمونا آجر نما بود 

یه ملک اونجا داشتیم 

یه سری کارگر و مهندس توو ملکمون بودن 

انگار داشتیم میریختیم که از اول بسازیمش ..

همه مون بیرون توو سایه واساده بودیم 

همه مون 

شامل ما دو تا، سه تا پسر بچه و یه دختر بچه :) 

خونواده ی شلوغ موردنظرش شده بودیم 

دور هم بودیم و حرف میزدیم و میخندیدیم 

من طبق معمول توی ظرف در دار میوه شکونده بودم برای خونواده 

متوجه شدم یکی از پسرا میخکوب به جاییه 

رد نگاهش رو دنبال کردم 

یه بچه ای رو به دیوار واساده بود و پشتش به ما بود 

ازش گذشتم 

اما چند لحظه بعد بازم همین تکرار شد 

پسر بچه مون با ته مایه ای از غصه، ترس، حسرت و نگرانی به بچه ی رو به دیوار نگاه میکرد 

برای از بین بدن نگرانیش رفتم سمت بچه 

برگردوندمش و باهاش حرف زدم 

گریه میکرد و متوجه شدم خونواده خوبی نداره 

مادر نداشت 

و پدرش اذیتش میکرد 

پسر بود و شیرین زبون 

یکم رنگ پوستش تیره بود 

برعکس خونواده ی شلوغمون که اکثرن سفید بودن صدقه سر پدر سفید و چشم ابرو مشکی شون ..

باهاش حرف زدم و دلم شکست از غصه ش 

بغل گرفتمش 

بردمش خونه ی در حال بازسازیمون رو نشونش دادم 

از خونواده م براش گفتم 

که سه تا پسر دارم و یه دختر 

و خونه مون یه جای دیگه ست و داریم اینجا رو بازسازی میکنیم برای تنوع 

از تفریحاتمون گفتم 

از اینکه بچه ها توی کوچه با پدرشون مشغول صحبت و شیطنت هستن ..

غصه هاش بیشتر شد 

زدم زیر گریه 

رفتم پیش خونواده م 

با گریه بهش گفتم میشه به فرزندی قبولش کنیم؟ مگه نیت نکردیم یه بچه هم به فرزندی بگیریم؟ این همون بچه بشه .. و عین ابر بهار اشک ریختم در حالی که بچه هم توو بغلم بود. خیلی مظلوم.. ۴،۵ سالش بود ..

لبخند زد گفت خانوم جان قربون چشات بشم با اون بدن نحیف و ضعیفت یه ساعته بچه رو توو بغلت میچرخونی، گریه نداره که. باشه به فرزندی قبولش میکنیم ولی آخه همینجوری نیست که، گربه خیابونی نیست که یهو از خیابون برداری ببری خونه. راه داره چاه داره. نگران نباش شما من پیگیری میکنم. 

اشکام و پاک کردم و به بچه هام معرفیش کردم و با هم صحبت کردن و در ثانیه مطمئن شدم بچه هامون، بچه های ما هستن چون بدون کوچکترین غر زدنی و بدون ابراز هیچگونه عدم هماهنگی ای، بچه رو توی خودشون پذیرفتن و زیر بال و پرش رو گرفتن و نذاشتن احساس غریبی کنه ..

خاب بود ..

خاب ..

قشنگترین خابی که تا حالا دیدم 

حیف بود ننویسم ..

عشق از بین نمیره یا میمونه یا میشه نفرت...
ما را در سایت عشق از بین نمیره یا میمونه یا میشه نفرت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animchejooni-dk7 بازدید : 154 تاريخ : دوشنبه 5 ارديبهشت 1401 ساعت: 2:43