بی های و هوی

ساخت وبلاگ
چی باعث میشه نزدیکای ۳ صب

یاد کسایی بیفتی که ازشون دور شدی؟

دوستایی که هیچ وقت نخاستی از دست بدیشون ولی این اتفاق افتاده

چرا آدم باید جوری زندگی کنه که حتا دلش نخاد یه چیزایی رو یاد بیاره؟

شاید دارم بهونه میگیرم

ولی چرا باید خاله و نیره با کلی اصرار یاد بیارن که پارسال با چه فلاکتی برا نیره تولد سورپرایزی گرفتیم و من نقش اصلی رو داشتم و من یادم نیاد؟

ولی یادم بیاد چه آدمایی چه جاهایی پشتمو خالی کردن و من دور انداختمشون و چقد این منو از درون خورد..

چرا باید شخصیتم جوری باشه که انقدر به دنبال دوست باشم؟

چرا نباید قوی تر باشم؟

چرا همیشه وقتی خاستم از چیزی فرار کنم، راهیه باشگاه شدم؟

چرا سعی کردن همه دلخوری هامو روو دمبل و میله و وزنه خالی کنم؟

چرا همیشه اونقدری دوییدم که از نفس بیفتم، ولی ذره ای از فکر مشغولم آزاد نشده بوده؟

شاید دارم بهونه میگیرم..

چرا هی پشت گوش میندازم ایده ی توو ذهنمو درمورد اینکه یه گروه بزنم و از همه دوستای دبیرستانیم بخام که بریم بیرون یه روز با هم؟

چرا دیدن یکیشون امروز توو باشگاه باید منو ورداره ببره درست بذاره وسطه حیاط اون مدرسه ی کوفتی که من دوباره یاد بدبختی هام بیفتم؟

هیچ وقت دوست ندارم برگردم به اون زمان ..

مگه قانونش اینطوری نیس که مموری خود به خود خاطره های بد رو پاک میکنه چون مغز دیتور میده بهش آقا این خاطره حال یارو رو بد میکنه پس پاکش کنین؟؟

این مموری مسخره ی من چرا خاطره خوب ها رو برداشته خورده برا خودش؟

شاید دارم بهونه میگیرم

دلم گریه میخاد ... در این حد

همیشه خاستم فراموش کنم

همیشه گفتن سارا زود یادش میره ..

شاید از سردردم بهونه گیر شدم ..

میشینم لبه تختم

دستامو میذارم کنار پام

سرمو خم میکنم و زمین رو نگاه میکنم

چی قراره بیاد یهو ذهنمو بشوره ببره؟

کاش یکی بیاد دستمو بگیره بلندم کنه و بگه من از امروز اومدم که نذارم تو دیگه اون خلا رو یاد بیاری

کاش هیچ وقت خلائی وجود نمیداشت

از اینکه حسی در من ایجاد میشه که حتا دلم برای معاشرت بی حرف با دوستایی که توو اوج زمینم زدن هم تنگ میشه، دلم میخاد جیغ بزنم و خودمو بکشم ..

چرا باید انقدر دوست برام مهم باشه؟؟

که همیشه همه ی دلخوری هام ازشون بوده

که همیشه همه ی اون حال خرابی هام ازشون بوده

چون میدونن چی خوبم میکنه، حالم رو هم خوب میگیرن ..

شاید دارم بهونه میگیرم که یه ربعه بی وقفه مینویسم

هیچ کلمه ای نمیاد که پل شه بین اون چیزی که داره آذارم میده و اون چیزی که باید آرومم کنه

اونقدر پرت شدم با این حرف ها از قضیه ای که منو به اینجا کشوند که مسلمن بی شک میتوتم بگم هیچکدوم اینا ذره ای اون خلا نیستن.

چی میتونه باشه؟

چرا یه بچه باید توو دوستاش به دنبال کسب محبت باشه؟

چی میشه آدم بیرون از خونه ش دنبال محبت میگرده؟

چرا خاب به چشمام نمیاد؟

غر میزنم فقط .. غر

عشق از بین نمیره یا میمونه یا میشه نفرت...
ما را در سایت عشق از بین نمیره یا میمونه یا میشه نفرت دنبال می کنید

برچسب : دراین زمانه بی های و هوی,در این زمانه بی های و هوی لال پرست,درین زمانه بی های و هوی لال پرست,در این زمانه بی های و هوی لال,در این زمانه ی بی های و هوی,شعر در این زمانه بی های و هوی,حالیا بی های و هویی,در این زمانه بی های و هوی پرست, نویسنده : animchejooni-dk7 بازدید : 243 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 21:10