قسمت پانزدهم _ ناجی

ساخت وبلاگ
یه تراس بزرگ و پرنور داشت

همه دیوار و در رو تا جایی که میتونست قفسه بندی کرده بود و توشون گل کاشته بود

یه عالم گلای قشنگ

شمعدونی ها توو طیف رنگ های مختلف

بنفشه آفریقایی ها حتا نادرترینشون

همه تحت مراقبت های خاص

انواع کاکتوس های رَوَنده آویزون بود از دیوار

همه شون و دوست داشتم

میتونستم ساعت ها بشینم و در سکوت باهاشون حرف بزنم و بهشون امید بدم و ازشون آرامش بگیرم

اما اونی ک از همه بیشتر دوسش داشتم

پیتوس بود

یه شاخه کم برگ و بی جون پیتوس توی یه جای ماست یونانی 

گلدون نداشت و بی حرف یه گوشه کز کرده بود و انگار فراموش شده بود

آرامشی که حرف زدن باهاش بهم میداد توو سکوت کنار هیچکدوم از بقیه گلا به دست نمیومد

آره

برخلاف بقیه با اون با صدای بلند حرف میزدم

بهش قول میدادم که بازم سفارشش رو پیشش بکنم تا بهش رسیدگی کنه

آخرین بار دو روز پیش

از پای پنجره تماشاش میکردم

بهش قول دادم ک این آخرین قولی باشه که بهش میدم

قول دادم براش گلدون و خاک ببرم و خودم جاشو عوض کنم

منو یاد خودم مینداخت

قوی و بی جون منتظر یه منجی بود ...

عشق از بین نمیره یا میمونه یا میشه نفرت...
ما را در سایت عشق از بین نمیره یا میمونه یا میشه نفرت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : animchejooni-dk7 بازدید : 191 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1397 ساعت: 4:43